دلنوشته | ||
به نام خدای مهربون دیشب رویایی داشتم . خواب دیدم بر روی شنها راه میروم. همراه با خود خداوند و برروی پرده شب . تمام زندگیم را مانند فیلمی میدیدم همانطور که به گذشته ام نگاه میکردم روز به روز زندگی چون دو رد پا برروی پرده ظاهر شد . یکی مال من و یکی از آن خداوند . راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت ....آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم . بعضی جاها فقط یه رد پا وجود داشت . اتفاقا آن محلها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بود . روزهایی با بزرگترین رنجها و ترسها و دردها و .... آنگاه پرسیدم : خداوندا تو به من گفتی در تمام ایام زندگی ام با من خواهی بود و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم . خواهش میکنم بگو چرا در آن لحظات درد آور مرا تنها گذاشتی؟ خداوند پاسخ داد : بنده ام تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود . من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت .... حتی برای لحظه ای و من چنین نکردم. هنگامی که در آن روزها یک رد پا بر روی شن دیدی آن من بودم که تو را به دوش میکشیدم ........ [ دوشنبه 88/6/2 ] [ 4:0 عصر ] [ دلنوشته ]
[ گل واژه ها () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |