سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته
 
قالب وبلاگ

گفتم مشکل !!! یه سری مشکلات پیش پا افتاده ای که معلوم نبود از کجا پیداش شد سد راهشون شد !!! و خیلیییییی خیلییییییی جالب بود که اصلا پیش بینی چنین مشکلاتی را نمیکردن . یعنی اصلا قرار نبود اینطور بشه . ولی خب شد !!!

خلاصه حدود یک ماهی گذشت و نشد ! یعنی واقعا نشد که این دوتا به هم برسن !!

علیرضا ( داماد را میگم ) خیلی پسر خوبی بود . آره بود . چون الان دیگه نیست . اونو خدا واسه خودش آفریده بود و زود هم گرفتش !! عروس خانوم ، شیفته همین اخلاق خدایی علیرضا شده بود . اون منتظر چنین مردی بود . با اینکه خواستگارهایی داشت که به ظاهر مومن بودن ولی عروس خانم ایمان واقعی را در علیرضا یافته بود . همه زندگیش ، صحبتهاش ، حتی نگاه هاش رنگ ایمان به خدا را داشت . با صحبت کردنش ، یاد خدا را دردل عروسی که منتظرش بود زنده میکرد . اون به عروس مورد نظرش نرسید ولی به معبودی که عاشقش بود رسید !!!

این دنیا خیلی کوچیک بود واسه علیرضا !! اینو تو حرفاش میشد بفهمی . با اینکه آرامش داشت ولی معلوم بود که درونش داره آتیش میگیره برا اینکه برسه به معبودش !

بله دوستان علیرضا به دیار باقی شتافت !!!

عروس خانوم با شنیدن این خبر نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت ! اصلا نمیدونست باید چی بگه . چیکار کنه ؟!!!! امتحان سختی بود .بعد که یکم از ماجرا گذشت وکمی فکر کرد فهمید که باید خدا را شکر کنه !! به خاطر همون مشکلات پیش پاافتاده ای که اگه نبود الان اون یه بیوه بود !!!

چون خودش قول داده بود و قول گرفته بود که عاشق همدیگه نشن سعی کرد که فراموش کنه با اینکه ته دلش چیز دیگری بود . با دانستن اینکه مرگ حق طبیعی هرکسی هست و اینکه اون نباید قبل از ازدواج ، عاشق علیرضا میشد خودشو دلداری داد و قضیه را به مرور فراموش کرد !!!!

الان فقط علیرضا را یه انسان خدایی میدونه که به هدف واقعیش رسیده و پیش معبودش به آرامش واقعی رسیده . اون دیگه به علیرضا فکر نکرد چون علیرضا فقط مثل یه حادثه برای مدت کوتاهی وارد زندگیش شد و تموم شد ...................

الان خدا را شکر میکنه که ازدواجش سر نگرفت . چون اگه همسر علیرضا شده بود اون عشقی که قول داده بودن شکل نگیره بعد از ازدواج دیگه شکل میگرفت و به این راحتی نمیتونست قبول کنه که علیرضا رفته !!

از این ماجرا فهمیدم که خدا چقدر مهربونه . گاهی حتی اتفاقاتی که ما فکر میکنیم ناخوشایندن چقدر زیبا و خوشایندن ( و عسی ان تکرهو شئیا و هو خیر لکم ) . فهمیدم که راضی به رضای خدا بودن یعنی چه . فهمیدم که شکر کردن یعنی چه !!!

گاهی وقتا به این زیبایی حکمت کارها برات روشن میشه . گاهی وقتا با عمق وجودت درک میکنی که خدا بهتر از تو به صلاحت آگاهه !!!..............

پی نوشت ها !

 1.این ماجرا کاملا واقعی است البته به طور فشرده و با کمی تغییرات جزئی!!

2. بعضی وقتا یه چیزی به صلاحمون نیست و اصرار میکنیم ! بعضی وقتا یه چیزی به صلاحمون هست و همت و تلاش نمیکنیم !

3. همیشه اتفاق های به ظاهر ناگوار، ناخوشایند نیستند !!!!

 


[ جمعه 89/4/18 ] [ 11:59 صبح ] [ دلنوشته ] [ گل واژه ها () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 104666