سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته
 
قالب وبلاگ

 

ای خمینی کبیر آن روز که دستان تو را با زنجیر ظلم بسته بودند میخواستم به تو بگویم : فَاسْتَقِمْ استقامت کن

آن روز که تو را از سرزمین غربت بسوی دیار شهیدان روانه کردند و در آن ساعت که تو آرام آرام بسوی بهشت شهیدان می آ یی میخواستم به تو بگویم : جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ حق آمد و باطل رفت.

آن روز که دستت را چون غنچه محمدی مشت کرده بودی و آزادی را فریاد میکردی میخواستم به تو بگویم : لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى برای انسان جز سعی و تلاشش چیزی نیست.

آن روز که خدا دست رحمتش را بر سرت میکشید میخواستم به تو بگویم : إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا همانا خدا میخواهد از شما پلیدی را دور کند و شما را پاکیزه گرداند.

آن روز که در جماران نشسته بودی و مردم دور و برت حلقه زده  بودند و تو را امام مومنین میخواندند میخواستم به تو بگویم : وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ و نامت را براى تو بلند گردانیدیم.

آن روز که با دستانت آزادی را دردهان مردم میریختی و مردم دستان تو را بوسه میزدند میخواستم به تو بگویم: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا و پروردگارشان باده‏اى پاک به آنان مى‏نوشاند.

آن روز که گناه ، سراسر عالم را فراگرفته بود و تو عصمت و پاکدامنی را رهرو راه خود نموده بودی میخواستم به تو بگویم : قُمْ فَأَنذِرْ برخیز و بترسان.

آن روز که دشمن را با دستان پولادین خود از وطن بیورن کردی و تبر خشم را بر قلب آنان رها نمودی میخواستم به تو بگویم : وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى  و شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت .

آن روز که ملائکه از افلاک افسر رهبری را بر سرت مینهادند میخواستم به تو بگویم : لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً  به یقین خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت .

ولی حیف و صد حیف که تو رفتی و اجر امامت را نپرداختیم و براستی خدا چه زیبا فرموده : ْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا ما فقط به ایشان مهلت مى‏دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند .

آری تو رفتی و سراچه کوچک دنیا را رها کردی و من حرفهای ناگفته ام را در قلب خود مخفی کرده ام . ای خمینی چطور عرفان تو را بازشناسم که همان "یوثرون" بودی . به که بگویم حرفهای ناگفته ام را که سر ابد تو بودی و حالا من مانده ام و داغ ارغوانی تو . من مانده ام و "عروه الوثقی" که تو برای ما به ارمغان گذاشتی و من مانده ام و حرفهای ناگفته من.............................

 

 


[ جمعه 89/3/14 ] [ 2:1 عصر ] [ دلنوشته ] [ گل واژه ها () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 104688