دلنوشته | ||
ای خمینی کبیر آن روز که دستان تو را با زنجیر ظلم بسته بودند میخواستم به تو بگویم : فَاسْتَقِمْ استقامت کن آن روز که تو را از سرزمین غربت بسوی دیار شهیدان روانه کردند و در آن ساعت که تو آرام آرام بسوی بهشت شهیدان می آ یی میخواستم به تو بگویم : جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ حق آمد و باطل رفت. آن روز که دستت را چون غنچه محمدی مشت کرده بودی و آزادی را فریاد میکردی میخواستم به تو بگویم : لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى برای انسان جز سعی و تلاشش چیزی نیست. آن روز که خدا دست رحمتش را بر سرت میکشید میخواستم به تو بگویم : إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا همانا خدا میخواهد از شما پلیدی را دور کند و شما را پاکیزه گرداند. آن روز که در جماران نشسته بودی و مردم دور و برت حلقه زده بودند و تو را امام مومنین میخواندند میخواستم به تو بگویم : وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ و نامت را براى تو بلند گردانیدیم. آن روز که با دستانت آزادی را دردهان مردم میریختی و مردم دستان تو را بوسه میزدند میخواستم به تو بگویم: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا و پروردگارشان بادهاى پاک به آنان مىنوشاند. آن روز که گناه ، سراسر عالم را فراگرفته بود و تو عصمت و پاکدامنی را رهرو راه خود نموده بودی میخواستم به تو بگویم : قُمْ فَأَنذِرْ برخیز و بترسان. آن روز که دشمن را با دستان پولادین خود از وطن بیورن کردی و تبر خشم را بر قلب آنان رها نمودی میخواستم به تو بگویم : وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى و شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت . آن روز که ملائکه از افلاک افسر رهبری را بر سرت مینهادند میخواستم به تو بگویم : لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً به یقین خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت . ولی حیف و صد حیف که تو رفتی و اجر امامت را نپرداختیم و براستی خدا چه زیبا فرموده : ْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا ما فقط به ایشان مهلت مىدهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند . آری تو رفتی و سراچه کوچک دنیا را رها کردی و من حرفهای ناگفته ام را در قلب خود مخفی کرده ام . ای خمینی چطور عرفان تو را بازشناسم که همان "یوثرون" بودی . به که بگویم حرفهای ناگفته ام را که سر ابد تو بودی و حالا من مانده ام و داغ ارغوانی تو . من مانده ام و "عروه الوثقی" که تو برای ما به ارمغان گذاشتی و من مانده ام و حرفهای ناگفته من.............................
[ جمعه 89/3/14 ] [ 2:1 عصر ] [ دلنوشته ]
[ گل واژه ها () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |